ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات سارا

دندون دختر کوچولوم رو کرم خورده

حدود یک ماهی میشه که متوجه شدم دو تا از دندونای سارا خراب شده.تو این مدت چند بار بهش گفتم بریم دندونپزشکی ولی راضی نمیشه.الان دیگه خودش هم تو اینه دندونش رو دیده ومیدونه خراب شده.شکر خدا هنوز درد نداره ومن همش نگرانم که نکنه درد یگیره.دارم با این ترفند که تو دندونپزشکی به بچه ها جایزه میدن راضیش میکنم ببرمش.الان زنگ زدم دندونپزشک اطفال گفت تا شهریور پره حالا باید یه دکتر دیگه پیدا کنم.
29 تير 1392

دختر مامان برای اولین بار رفت زیر آب بالا (دوش حمام)

سارا از همون موقع که نوزاد بود چون ما خودمون میترسیدیم بگیریمش زیر دوش وبا لگن آب میریختیم سرش دیگه عادت کرده بود وتا همین دیروز هر چی بهش میگفتیم بیاد زیر دوش نمی یومد وهر وقت میخواست بیاد حموم اول میگفت آب بالا رو باز نکنیا.اما دیروز خونه مامان اینا وقتی با هم رفته بودیم حموم اومد زیر دوش وکلی هم خوشش اومده بود وهی میگفت دوباره دوباره.جوجه مامان جدیدا هی اسمهای جور واجور رو خودش میذاره واز ما میخواد به اون اسم صداش کنیم.مثل:رها وسونیا.البته اسمعیل اصلا زیر بار نمیره به جز سارا صداش کنه واحساس میکنم سارا از این کارش رضایت داره.
24 تير 1392

خاطره تولد 4 سالگی سارا جونم

امسال از یک ماه قبل از تولد قضیه تولد سارا از طرف مامانی مهین سر زبونش افتاده بود .ماشالله دخترم بزرگ شده وتو تدارک کارهای تولدش کمکم کرد.تقریبا تو خرید همه وسایل تولد سارا خودش با من بود به جز کیک که اونم با نظر خودش اردک شد یعنی تویتی.قربونش برم روز تولدش گاهی خوشحال وخوش اخلاق بود وگاهی کلافه وبی حوصله میشد.دیشب که فیلم تولدش رو با هم میدیدم هر جا که بد اخلاقی میکرد بهش میگفتم :این کار یعنی چی واون میخندید.خلاصه تولد خوبی بود شکر خدا وبه هممون مخصوصا سارا ودوستاش خیلی خوش گذشت.وقتی کادوهای سارا رو باز کردیم اینقدر خوشحال شده بود که دیگه تمام حواسش پیش کادو ها بود وهمش میگفت بریم خونه مامانی مهین من با اسباب بازیهام بازی کنم.خلاصه ما ساعت ...
10 تير 1392

کفش های پاشنه دار تق تقیت مبارک گلم

پنج شنبه ساعت ٩و نیم صبح پیشت دراز کشیدم تا بتونم زودتر بیدارت کنم بریم شهریار خرید.به محض اینکه چشمات رو باز کردی گفتی:مامان تولدم شد یادت نره بهم بگی.گفتم نه عزیزم یادم نمیره.امروز تولد کوچولوته.منظورم آمادگی واصه تولدت بود چون میخواستیم بریم برات لباس وکفش بخریم وبریم آتلیه عکس بگیری.تو پاساژ ولیعصر با خاله تهمینه قرار داشتیم.باباجون ما رو رسوند اونجا.من از قبل برات لباس در نظر گرفته بودم .چند تا لباس تنت پوشوندیم وبالخره یه لباس چیندار عروسکی بنفش خیلی خوشکل برات خریدیم.البته خودت اول یه لباس دیگه رو میگفتی خوبه ولی زیاد تو تنت مناسب نبود.ولی قربونت برم اذیت نکردی ونظر ما رو قبول کردی.با همون لباس بردیمت برای خرید کفش.خیلی خوشحال بودی و ...
1 تير 1392
1